#بلو_پارت_59


«مادرجون با هول گفت:» نه مادر آب مقطرم کجا بود، بیا با چایی بشور...

رضا-نه چای نه، خودت داری؟

«با درد گفتم:» تو ماشینم بود.

رضا-ماشینت کجاست؟

طاهر-ابرقو(ابرکوه)

رضا بی خبر از همه جا گفت: یعنی چی؟!!!

طاهر زیر آرنجمو گرفت و گفت:

-پاشو بریم چشماتو بشور، پگاه دیگه داری شورشو درمیاری.

با همون درد گفتم:

-عمو الان داری تو سرم میزنی یا کمکم میکنی؟

طاهر-آخه با لنز میخوابن؟

مادرجون-حالا بچه رو سرزنش نکن؛ بیا مادر بیا بشور.

صورتمو شستم، دیشبم با همین لنزا گریه کرده بودم، چشمامو به زور با درد باز کردم و لنزامو درآوردم، حالا با اون چشمای نیمه باز گفتم:

romangram.com | @romangram_com