#بلو_پارت_55


رضا-ژست چیه؟

«جدی نگام کرد و گفت:» تصادف کردی؟ جونه اتم کبوده.

به ارسلان نگاه کردم، سرشو بلند کرد و با تای ابرو بالا داده گفتم:

-داداشت زده.

ارسلان شاکی گفت:

-داداشت زده تعریف کن چرا زده.

«رضا با همون صدایی که فقط بم بود وگرنه تنش پایین بود گفت:» هرچی به چه حقی میزنی؟ مرد دست دراز نمیکنه حرف میزنه.

ارسلان-دِ داداش خانم تخم دوزرده کرده.

-خیله خب بزار برسیم بعد آگهی بده.

مادرجون-هیس هیس الان نوید و شراره میان دیگه اعصاب اونارو ندارما.

طاهر هی ته خونه رژه میرفت، باباجون هم کنترل به دست گرفته بود و کانال هارو بالا و پایین میکرد. ارسلان به باباجون با کمی تعجب نگاه کرد و زیر لب گفت:

-چه دل بزرگی داره.

«مادرجون رو به رضا گفت:» مادر، تو چرا ایستادی بیا بشین، کی اومدی قربون قدت برم؟

romangram.com | @romangram_com