#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_76


:دیروز رفتیم باغ بابابزرگم اوناهم اومده بودن

نیاز: پسرشم بودددد،؟؟

:اره ارتانم بود...

نیاز: واییی پروا خیلی نازه این ارتان وای کوفتت شه دخترهمچین پسره نازی فامیلته

:خخخ هرچقدم خوشگل باشه بازم به پای عشق من نمیرسه

نیاز: بعله خانووووومممم

۳ماه بعد...

اواخرخردادبودوفصل امتحانات ما...

فقط خرخونی میکردیم واقعا درسا سخت بودتواین چندماه این ارسام عوضی خیلی اذیتم کردواسه همینم باید مث سگ میخوندم که نمره خوبی بگیرم یدفع نندازم...

چندهفته ایی بود رادان زنگ نزده بودتوهمون اون بهمن فهمیدم که رویا هم دلش طاقت نیورده وترم بهمن ومرخصی گرفته اونم رفته خارج هرچی بهشون زنگ میزدم یاخاموش بودن یاجواب نمیدان یامیگفتن خوبه حالش..

تااینکه یه روز تواتاق نشسته بودم وداشتم درس میخوندم دیدم گوشیم داره زنگ میخوره رفتم برش داشتم نگاهی به صفحش انداختم رویا بود باخوشی گوشیوبرداشتم..

: الو...

رویا: الوسلام پروا

:سلام رویا جونم خوبی؟ رادانم خوبه؟ مامانت اینا چطورن؟

رویا: سکوتتتتت

:رویا جواب بده رویا رادان خوبه،؟؟

صدای گریه رویا بلندشد...

بانگرانی گفتم: رویا چرا گریه نمیکنی چیشده رویا ده حرف بزن کشتیممم

رویا باهق هق گفت: پروا ر...ا..دان مرد

حس کردم قلبم تا عمقش سوختت

نفسم بنداومدجیغ زدممممم: نـــــــــــهههههههههههههه

باصدای بلندگریه میکردم وگفتم: نههههههه تودروغ میگیییی به خدا دروغ میگییی عشق من نمرده بخدا نمرده

رویا گریه میکرد...

حس کردم جلوچشمم سیاه شدودیگه چیزی نفهمیدم...

فصل سی ویکم: تویه جنگل سبزوخوشگل بودم....


romangram.com | @romangram_com