#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_73
یهویی تو همه کسم شدی
یهویی مهرت به دلم نشست(علی عبدالمالکی،یهویی)
چقداین اهنگ وصف حال خراب من بود خدااا....
فصل بیست ونهم: بعدازتموم شدن اهنگ بلندشدم رفتم صورتموشستم موهاموبازکردمودوباره بستم شالمم درس کردم...
کم کم هواداشت تاریک میشد...
باقدم هایی اروم به سمت بقیه رفتم اقایون داشتن جوجه کباب درس میکردن بقیه هم هرکی مشغول یکاری بود...
هـــــــه هیچ کس نبود منومتوجه نشد...
یه گوشه نشستم داشتم تواینستا میچرخیدم که نگاه کسی وروخودم حس کردم سری سرمواوردم بالا چشمم گره خورد به دوجفت چش عسلی که سری خودشونودزدیدندازمن...
ارتان خیلی پکربود همش دستشو فرومیکردتوموهاش هی نگام میکردمی خواست چیزی بگه اما انگارنمیتونست.
منم اصلا برام مهم نبود.
شقایق اومدگفت: بفرمایید شام حاضره
نشستم پیش غزل شانس گندم این ارتان روبروم بوداهکی...
سرسفره همش باغذاش بازی میکردیه لقمه هم نخوردمنم خوخیلی وقت بود نمیتونستم درست وحسابی غذابخورم، یکم که خوردم تشکری کردم وبلندشدم داشتم قدم میزدم که متوجه حضوریه نفرشدم ...
برگشتم دیدم ارتان پشت سرمه جاخوردم واخماموتوهم کشیدم بالحنی طلبکارانه گفتم: ببخشید میشه بگید واسه چی دمبال منید؟
ازحق نگذرم چشاش ادم میکشت انقدگیرا بودن...
ارتان: چیزه ببخشید اگه ناراحتتون کردم باکارام ...
: صدبارعذرخواهی کردین منم بخشیدم دیگه چیکاردارین؟
ارتان سرشو انداخت پایین وگفت: پس چرا انقدتوخودتونیدناراحتید؟
همش گریه میکنید ودور ازهمه اید!!!
:به خودم مربوطه
ارتان: به من بگید اگه کمکی ازدستم برمیادانجام بدم ...
: نه نمیشه
romangram.com | @romangram_com