#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_63

شقایقر: عزیزم منم بعدمدتها اینارودیدم ایی ازقبل رفیق احسان بوده خب این مرده هم فامیلیش باما یکی نیس که زنش فامیل ماهه..

: اهااهابعلهه

شقایق: گرفتی جانمم؟؟؟

:اره

سهیل اومدطرفم ..

سهیل: چطوری تووو؟؟

:خوبم ..

سهیل: شکر..میگم نامزدت چطوره بهتره؟

:اهوم

سهیل: ایشالله زودترخوب شه بیادپیش دخی عموی ما

:ممنونم سهیل

سهیل: فدامداحالانروتولاک خودت پاشو بریم یه وسطی بزنیم سرحال بیای ..

: شقی تومیای،؟

شقایق: اره چرا نیامم

:خخخ پس منم میام بریم

سهیل: ایوللل به ولت بزن بریمم

:بریم

سهیل همه روجمع کرداونطرف باغ ..

احسان وارتان موندن دوطرفمون .

ماهم همه وسط..

یکی یکی بچه هارومیزدن منم میپردم ایطرف واونطرف که نخورم یدفعه به خودم اومدم دیدم فقط من موندم خیلی استرس گرفتم احسان گفت: پروا ۱۰بارمیزنیم اوکی؟

:اوکی

رسید به ۹بار اومدم برم ارتان زدم انقدمحکم زدکه باتوپ دومترپرت شدم انور وفقط صدای جیغموشنیدم خدانکشت بشرناکارم کردی

دردبدی تودلم بود همه دورم جمع شدن ارتان بانگرانی گفت: وایی اصن نمی خواستم اینطوری شه ای خداا ببخشیدپروا خانوم

جیغی ازدردکشیدم به زوربلندم کردن که یدفعه اوردم بالا وبعدافتادم روزمین..

سهیل بلندم کردبردم داخل کلبه ی کوچکی که اونجا بوددراز کشیدم..

romangram.com | @romangram_com