#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_155
ارتان: ساعت۱۰
:اوووووه واقعاااا😰😳😳
ارتان: اره ..خسته بودی دیگه...
: اهوم خیلیم خسته بودم...
ارتان دستشو نوازش گرانه رو گونم کشید..
:ارتان؟ کی میرسیم؟ من گرسنمه ...
ارتان: اوممم فکنم ۱۲اینا..
:اوه
ارتان: اگه می خوای الان اولین مغازه ای که دیدم برات چیز بخرم بخوری..
: حتما بگیر...
ارتان: چی می خوای حالا؟؟؟
:چیپس و بستنی و پفک پف فیل لواشک پاستیل ابمیوه ...هرچی دست اومدبگیرازاین خرتو پرتا اهااااتخمه هم یادت نره...
ارتان خندیدوگفت: باشه مغازه رو برات میارم چطوره؟ 😂
:عالیه اصن 😝
ارتان: قربونت شم من همه دنیارو به پات میریزم اینا که هیچه..
:مرسی اقایی...
بعد ازنیم مین به مغازه رسیدیم...
ارتان رفت و باکلی پلاستیک برگشت همه رو گذاشت عقب بعداومدنشست شروع به حرکت کرد..
ارتان: ببین خوبن پروا؟
نگاهی به عقب انداختم چشام چهارتاشد اووووف چقد چیزای خوشمزه😍😍😍
:اومممم خیلیم خوبنننن
ارتان: نوش جونت...
انقد خوردم که داشتم میپوکیدم هواخیلی گرم شده بود بااینکه ارتان کولر زده بود اما بازم..
فصل هفتادوچهارم: :ارتان من گرممه ...
ارتان:زندگیم هرچی نزدیک تر میشیم به جنوب گرم ترمیشه هواا
: چه بددد
romangram.com | @romangram_com