#بی_هوا_دلسپردم_پارت_88


من:باشه يه نيم ساعت طول ميکشه شام حاضرشه چايي بيارم براتون؟

مامان:آره اگه خسته شدي خودم...

نذاشتم ادامه بده و گفتم:اين حرفاچيه بروبشين الان ميام

مامانم بدون حرفي ازآشپزخونه رفت بيرون

رفتم ازتويخچال شکلات و شريني و آوردم بيرون چايي روهم آماده کردم بردم براشون

مامان:دخترم امشب خيلي خسته شد

من:فداي يه تارموت

همه مشغول بودن منم بلندشدم رفتم يه سري به غذازدم به به چي پختم فداي خودم بشم کدبانوامم

رفتم ميزوچيدم همه چيوآماده کردم صداشون زدم

مادرجون:به به چيکارکرده دخترم

بابا:فداي کدبانوبشم

من:نوش جان خدانکنه

بعدشام کلي ازم تعريف کردن گل کاشتم

منم خسته شدم رفتم دسشويي گلاب به روتون....

مسواک زدم رفتم تواتاق

بااين لباساکه نميشدبخوابم يه لباس خواب گرفتم و پوشيدم

romangram.com | @romangram_com