#بی_هوا_دلسپردم_پارت_146
همه نشستن سرميزو شروع کردن به خوردن واي چقدازدست پختم تعريف کردن به خودم اميدوارشدم
منم باميل شروع کردم به خوردن خيلي گشنم بود
بعدشام مامان بزورمن و فرستادبرم بالاو بخوابم
خودش و ترساهمه کاروکردن
اوف تنهايي حوصلم سررف پس اين دخترکجاس
بعدچنددقيقه ترساباميوه اومدتواتاق
من:مرسي ترساجون زحمت کشيدي
ترسا:وظيفه اس عزيزم
بعدم نشست پيشم
خياروموزمو برداشتم پوست کندم و درحال خوردن بودم
من:ترسا به مامانت ايناگفتي اينجاميموني؟
ترسا:آرع خودش زنگ زدگفتم
اونم گفت صبح زودتربيابخورم بخوابم که صبح بايدبرم
من:خب حالاچه عجله ايه نهارپيشمون بمون
ترسا:رهادست توباشه منوتاآخرنگه ميداريا بي کس و کارکه نيستم زشته بمونم
من:اصلانم زشت نيست
romangram.com | @romangram_com