#به_همین_سادگی_پارت_14


امیر علی نفسش رو فوت کرد و من با خودم فکر کردم با تمام استرسی که موقع اومدنش تو چشم‌هاش دیده بودم چه خوب که آرومه.

-می‌تونم راحت حرف بزنم؟

فقط سر تکون دادم و سعی کردم نگاهش نکنم، نمی‌خواستم نگاهم حکم بی‌حیایی بگیره.

خیلی بی‌مقدمه گفت:

-میشه جواب منفی بدی؟

برای چند ثانیه حتی کوبش قلبم هم ایستاد و سریع نگاهم چرخید روی امیرعلی که فکر می‌کردم شوخی می‌کنه، ولی نگاه جدیش قلبم رو از جا کند و بهت‌زده گفتم:

-متوجه منظورتون نمیشم؟!

کلافگی از چشم‌هاش می‌بارید.

-ببین محیا...

مکث کرد و این بار نگاهش مستقیم چشم‌هام رو نشونه رفت.

romangram.com | @romangram_com