#باورم_شکست_پارت_35

- امیر آراد محتشم هستم و این ترم سازه های بتون رو در خدمتتون هستم . امیدوارم بتونیم مسالمت آمیز در کنارهم ترم رو به آخر برسونیم. لطفا لیست اسامی.
کاغذ دست در دست گشت و کامل شده به دستش رسید. نگاهی اجمالی به لیست انداخت و شروع به خواندن کرد. معارفه که انجام شد گویی نصف راه رفته شده بود
شیطنت نهفته در چهره ی حشمتی را فاکتور می گرفت، کلاس نسبتاً آرامی در برابرش بود. نگاهش چرخی خورد و گره ی ابروان یلدا تابان ابروهایش را بالا پراند. اما سریع زاویه ی نگاهش را عوض کرد و تدریس را شروع کرد.

- خسته نباشید استاد.
سرش را نیم چرخی داد و آفرینی به خودش گفت. حدسش درست از آب در آمده بود.

- شما انگار خسته تر از من هستید.
- نه استاد. صرفاً بخاطر شما میگم.
ماژیک را کناری گذاشت و منتظر ماند. جذبه اش به قدری بود که نطق حشمتی را کور کند و سر یلدا را بالا بیاورد تا ...
سوغاتی فرنگ تفاوتهایی داشت . حتی با طاهری پر جذبه. در یک نگاه هم می شد متفاوت بودنش را متوجه شد. اما به لطف میگرن عزیز ،افکارش را به عقب راند و گره ی ابروهایش را محکم تر کرد.
به لحاظ علمی ارتباط مستقیمی میان گره ی ابرو و چرخش چشم وجود نداشت؛ اما اینجا همه چیز متفاوت بود.
یکی درگیر میگرن سرسام آورش و یکی درگیر چرایی برای گره ی ابرو.
"همگی خسته نباشید"ی گفت و از کلاس بیرون زد.

romangram.com | @romangram_com