#باورم_شکست_پارت_132
- زنده باشی مرد جوان. فرصت بسیار.
خداحافظی انجام شد و دو مرد دست فشردند و از یکدیگر جدا شدند. در که بسته شد نفسی از سر آسودگی کشید. خبر خوبی بود و روزش را مطمناً می ساخت.
- امیر آراد
- سلام. چیزی شده؟
- نه مامان جان. دلم طاقت نیورد و زنگ زدم.
- دارید نگرانم می کنید مامان
- جای نگرانی نیست. در مورد مناقصه است.
نفسش را آزاد کرد و گوشی را در دستش جا به جا کرد.
- اتفاقاً همین الان از اینجا رفتند.
- امیر آراد... وای این یعنی برنده شدی مامان جان؟
هیجانات ناشی از خوشحالی به وضوح در صدایش عیان بود. لبخندی به چهره اش نشست و دلش سر ریز این مادرانه های ناب.
romangram.com | @romangram_com