#باورم_شکست_پارت_129
- وقت بخیر آراد خان.
این دیگر کمی زیادی بود. یاد نداشت صمیمیتشان به حدی برسد که اسم کوچک رد و بدل کنند.
- من آخرین باری که شما رو به اسم کوچک صدا زدم کی بود؟
شیدای یکه خورده و مبهوت را بیشتر می پسندید. لبخندش را پشت لبش پنهان کرد و با طمأنینه و آرامش به سمت اتاقش رفت.
امروز روز نسبتاً شلوغی بود. نتیجه ی مناقصه را می فهمید بار فکریش کم میشد. این مناقصه قطعا امتیازی برای اعتلای نام شرکتش بود. با صدای گوشی روی میز از افکارش فاصله گرفت.
- جناب مهندس از طرف بیمارستان تشریف آوردند.
- راهنمایی کنید داخل.
گوشی را گذاشت و خودش به سمت در به راه افتاد.
- سلام عرض شد مهندس جان.
- سلام از بنده ست. مشتاق دیدار.
- سلامت باشی مرد جوان.
تعارفات که رد و بدل شد هر کدام در جای خود نشستند.
romangram.com | @romangram_com