#برزخ_اما_بهشت_پارت_88
- این قدر دلم شور می زد که ...
توی حرفم پرید:
- که نمی تونستی یک تلفن بکنی، نه؟
آشفته و تند گفتم:
- نه، نمی تونستم چون اصلا به فکرم نرسید. من فقط فکرم توی این مطب لعنتی و ساعت چهار و نیم بود، ترسیدم که یادت بره.
باز حرفم را قطع کرد و با طعنه گفت:
- نه که تا حالا ده دفعه یادم رفته بود.
راست می گفت تا به حال هیچ وقت بدقولی نکرده بود ولی با این همه من هم با لحن خودش، عصبی و شمرده گفتم:
romangram.com | @romangram_com