#برزخ_اما_بهشت_پارت_76


داشتم به حرف هایش فکر می کردم. باز سرم را تکان دادم.

- این جوری نه! با این قیافه که تو گرفتی، قولت به درد عمه ت می خوره.

دست خودم نبود. به جان کندن دهان باز کردم:

- باشه، سعی می کنم.

با لحنی تند گفت:

- قربون شکلت، اگه سعی ت اینه که من می بینم، سعی نکن. از راه که رسیدیم خودشون می فهمن یه خبری شده!

نگاهش کردم. راست می گوید باید درست رفتار کنم. از کجا معلوم که دکتر درست تشخیص داده باشد. مگر می شود رعنای به آن سالمی بیمار باشد؟ هزار دفعه تا حالا مگر ندیده ای دکترها اشتباه کرده اند. همین دکتر محمودی مگر سرانجام توانست درد خود تو را بفهمد و درمان کند؟

به جلو و خورشید در حال غروب خیره شدم و با تمام قدرتم هراس را اضطراب را پس زدم و کیمیا را محکم تر به سینه ام فشردم. نه، غیر ممکن است، حسام راست می گوید، برای « هیچ » نباید شلوغ کرد.


romangram.com | @romangram_com