#برزخ_اما_بهشت_پارت_56
رعنا رنجیده گفت:
- من که هنوز نگفتم.
- بله لازم به گفتن نیست، نگفته می دونم چی می خوای بگی. از حسام جان گفتنت پیداست. من حوصله این رو ندارم که دنبال شماها راه بیفتم توی این خیابونا.
مهشید گفت:
- آره ما که خواهر دوستاش نیستیم، دست حیرون، پاچه حیرون، دنبالمون خیابونا رو متر کنه.
حسام از جا پرید و گفت:
- اصلا من دارم با خواهرم حرف می زنم، تو این وسط چیکاره ای؟ دیدی حالا فضول کیه؟
مهشید با لحنی بامزه گفت:
romangram.com | @romangram_com