#باران_بی_قرار_پارت_65
سوشادسته ای ازموهای کلاله رابه دست گرفت ودرحالی که آرام به گردن کلاله میکشید،گفت:
_ این کار!
کلاله که ازشدت خنده اشک ازچشمانش میچکیدبادادگفت:
_ چراچرااعتراف میکنم کارمن بوده
اماسوشادست بردادنبودوبه قلقلک دادن کلاله ادامه داد.کلاله بازهم باجیغ گفت:
_ توروخدابسه دیگه قلقلکم میاد...سوشاااا
سوشادست ازقلقلک دادنش کشید،کلاله باتمام سرعت ازاتاق بیرون دویدودرهمان حین دادزد:
_ تابری دوش بگیری صبحانه حاضره
به کارهای کلاله خندیدوبعدازبرداشتن حوله اش واردحمام شد.
سوشاسرش رادرآغوش کشید
درحالی که باحوله موهایش راخشک میکردواردآشپزخانه شدوازدیدن میزصبحانه چشمهایش برق زد.سوتی زدوباتحسین گفت:
_به به چه کرده خانم خونه
کلاله لبخندی زدوبوسه ای روی لبهایش نشاندسوشاازاین حرکت اوغافلگیرشدوباخنده گفت:
_ نمیدونستم جایزه تعریف ازشمااینقدرشیرینه
romangram.com | @romangram_com