#باران_بی_قرار_پارت_39


_ بیام اونجا؟

_ آره مامانی گفت بیای واسه ناهار

کلاله میان خنده چشم غره ای نثارباراناکردبارانابی توجه،به سوشاکه حسابی شوکه شدبودگفت:

_ میای بابایی؟

_ چرانیام نفسم؟فرداخیلی زودمیام گلم...

باراناازخوشحالی جیغ کشید:

_ دوستت دارم بابایی

سوشاخندیدوگفت:

_ قربونت برم من عاشقتم بارانی!

باراناخندید،سوشاگفت:

_ بدوبروبخواب دخترگلم فرداصبح زودبیداربشی به مامان کمک کنی باشه عمربابا؟

_باشه

_ کاری نداری بابایی؟

_ نه

romangram.com | @romangram_com