#برایم_از_عشق_بگو_پارت_75

دست توی جیبش کرد و جعبه کادو کرده کوچکی را روی میز گذاشت و آرام اسم او را صدا زد:
ترنج!
هیچ عکس العملی از جانب او ندبد.
ترنج این مال توه.
و جعبه را به طرف او هل داد. لبخند غمگینی روی چهره ترنج شکل گرفت که بیشتر دل او را خون کرد:
بازش نمی کنی؟
دست های ترنج که توی هم قفل شده بود دراز شد تا جعبه را بردارد. ارشیا پیش دستی کرد و دست او را گرفت:
ترنج میشه نگام کنی. این تنبیه ی که برام در نظر گرفتی خیلی زیاده.
ترنج بالاخره سکوت را شکست. سرس را بالا گرفت و به ارشیا نگاه کرد. چشمانش را لایه ای از اشک پوشانده بود. قلب ارشیا فشرده شد. عامل این خیسی چشمهای ترنج او بود عامل ان صدای لرزان:
تنبیهی که تو برای من در نظر گرفتی چی؟ عادلانه بود؟
ارشیا آب دهانش را فرو داد. چه داشت که بگوید. هر چه فحش در عالم بلد بود به خودش داد. نگاهش را به دستان ترنج دوخت که توی دستهای بزرگ او گم شده بود. صدایش خش دار و شکسته بود:
نه. نبود. ولی این فرق توه با من....من همیشه تو این زمینه خراب می کنم.
حالا توقع داری من با این کادو و این حرفا همه چیز و فراموش کنم؟ انگار نه انگار؟ آره؟

romangram.com | @romangram_com