#برایم_از_عشق_بگو_پارت_67
ماکان چتر مشکی بزرگی دستش بود که خدا می داند مال کی بود. چتر وسیله ای بود که توی شهرشان خیلی استفاده نداشت. تا کنار ماشین زیر چتر سنگر گرفتند. ترنج در حالی که توی ماشین می نشست گفت:
به نظرت برای شام زود نیست؟
ماکان قطره های آب روی چتر را تکان و آن روی صندلی عقب گذاشت و درحالی که نگاهی به ساعت ماشین می انداخت استارت زد و گفت:
خوب یک کم هم می ریم می چرخیم.
ترنج فقط سر تکان داد. موبایلش را در آورد و برای مهتاب پیام داد:
گوشیم خاموش بود.
به دقیقه نکشیده بود که مهتاب جواب داد:
بعد کلاس دعواش کردی؟
ترنج به این حرف مهتاب پوزخند زد و نوشت:
ماجراش طولانیه.
ماکان اعتراض کرد. اومدی با من اس ام اس بازی کنی بذارش کنار اونو.
ترنج خندید و گفت:
دوستمه. یعنی اگه اس دادی بهش باید تا یک ساعت باش اس ام اس بازی کنی.
romangram.com | @romangram_com