#بامداد_خمار_پارت_2
مردی ازدواج كنی كه خودت او را انتخاب كرده ای و دوستش داری. ولی نمی خواهیم بدبختی ات را ببینیم. به همین دلیل
هرگز با این ازدواج موافقت نخواهیم كرد.
سودابه روی از پنجره برگردانید.
-گوش كن مامان، این حرؾ ها رو بریز دور. استخوان ها رو بریز دور. من گفتم كه یك دختر تحصیلكرده امروزی هستم.
شما هم كه الحمدالله تمام دنیا را گشته اید. باید بدانید دیگر نمی شود دخترها را به زور تهدید و مشت و لگد شوهر داد. من
از آن دخترهای صد سال پیش اندرونی نیستم كه سرعقد نیشگانشان می گرفتند تا بله بگویند. آن دوران گذشت. خوب است
كه بابا ادعای روشنفكری هم دارد.
مادر با لحنی دردمند گفت:
- نخیر سودابه خانم، آن دوران هرگز نمی گذرد. تا وقتی كه دخترها و پسرها عاشق آدم های نامناسب و نامتجانس می شوند،
این مسئله همیشه بین پدر و مادرها و پسر و دخترها بوده، هست و خواهد بود. تا وقتی كه پدرها و مادرها چاه را بر سر
راه فرزندانشان می بینند ولی نمی توانند چشم آن ها را باز كنند و مثل گندم برشته بالا و پایین می پرند.....
سودابه حرؾ مادرش را قطع كرد.
- ومی خواهند به زور آن ها را به آدم های كج و كوله استخواندار شوهر بدهند یا دختر ترشیده فلان الدوله را به ریششان
ببندند؟ آهان؟ ولی نه مامان، من یكی زیر بار حرؾ زور نمی روم. آخر چرا نمی فهمید، این زندگی من است. می خواهم
به میل خودم آن را بسازم. عهد شاه وزوزك كه نیست؟
برقی در ذهن دختر جوان درخشید و با چشمانی خندان و قیافه پیروزمندانه افزود:
- تازه در عهد شاه وزوزك هم خیلی از دخترها از خود اراده نشان می دادند. زیر بار حرؾ زور نمی رفتند. خودشان زندگی
خودشان را می ساختند. عمه جان را ببینید! مگر جلوی چشمتان نیست؟ مگر او زن مردی نشد كه می خواست؟ هان؟ نشد؟
...
چشمان مادر یك لحظه از وحشت و درد گشاد شدند. نگاه خیره ای به دخترش انداخت. دختر جوان با آن چشمان درشت
میشی و موهای پرپشت مواج، بینی یونانی و لب های خوش تركیب و پوست زیتونی، سرسختانه و مبارزه جویانه در چشم
مادر خیره شده بود. زیبایی او دل مادر را بیشتر به درد می آورد. دخترش، دختر تحصیلكرده روشنفكر و هنرمندش، با
پشتوانه معتبر فامیلی و به قول خود سودابه و قدیمی ترها، اصیل و استخواندار، عاشق تنها پسر یك خانواده تازه به دوران
رسیده جاهل شده بود كه دری به تخته خورده و ثروتی گرد آورده بودند. پدر و مادر بیچاره سودابه حتی جرئت نداشتند تا
درباره سابقه این خانواده تحقیق كنند. خوب می دانستند سابقه درخشان و آبرومندی در كار نیست و بهتر است قضیه را
مسكوت بگذارند. مادر آرزو داشت این پسر از خانواده ای بود كه دستی تنگ و فكری باز داشتند. خانواده ای كوچك و
romangram.com | @romangram_com