#باغ_پاییز_پارت_110
-چطور دلش اومد پاییز من رو نفرین کنه؟ چطور دلش اومد ملکه پاییزی قلب سروش رو نفرین کنه؟ وای پاییز دلم میخواد زود لحظه هایی برسه که بهت بفهمونم چقدر عاشقتم . اما در مورد مامان باید بگم اون با من ...
نگاهم رو به چشمهای مشکیش دوختم . لبخندی شیرین روی لباش نقش بسته بود . انگار نه انگار این همون سروش داغون چند دقیقه پیش بود . نگاهش اونقدر آرامش داشت که بی اختیار من رو هم آروم میکرد . سرم رو تکون دادم که نگاهم کرد و با صدایی تقریباً آرام و توام با لرزش محسوسی در حالی که هنوز غرق در چشمهام بود گفت:
-یا علی ...
نگاهم رو از چشمهاش گرفتم و به لبهاش دوختم. همون طور که اون زمزمه کرده بود زیر لب زمزمه کردم :یا علی .
وقتی با سروش شونه به شونه هم وارد باغ شدیم مامان روی زمین نشسته بود و بهار وسایل رو جمع و جور میکرد . با دیدن ما هر دو از جا جهیدند . بهار زیر لب سلام کرد و مامان از جا بلند شد .هنوز نگاهش عصبی بود .سروش رو کج کج نگاه میکرد و زیر لب چیزی می گفت . سروش لبخندی به روی بهار زد و به سمت مامان رفت .نزدیک بهار شدم و دستش رو توی دستم گرفتم . بهار نگاهم کرد و گفت:
-خدا به دادمون برسه .
بغضم رو فرو خوردم و به سروش نگاه کردم .کنار مامان زانو زد و مامان رو با فشاری که به روی شونه هاش اورده بود روی زمین نشوند . ریز ریز حرف میزد و من چیزی نمیشنیدم . فاصله مون تقریباً زیاد بود . مامان اروم آروم اشک میریخت . سروش پر چادر مامان رو به چشمش کشید و چیزی گفت . هق هق مامان بلندتر شد و سروش دست مامان رو بلند کرد و در حالی که در چشمش اشک جمع شده بود به لبش نزدیک کرد . بی اختیار قدمی به جلو برداشتم تا صداشون رو بشنوم . مامان گریه میکرد و سروش باز هم ریز ریز حرف میزد .
-مادر جون از من بدقولی دیدی تا حالا؟
مامان سر تکون داد و با دستش به روی موهای نرم سروش کشید .لبخندم رو پررنگ تر کردم و اشکهام رو پاک کردم .
romangram.com | @romangram_com