#باغ_پاییز_پارت_101
-خوب تو چرا ناراحتی؟
لبخندی کمرنگ زد و گفت:
-نه ناراحت نیستم . اما نمیدونم چرا یه حسی گریبان گیرم شده . حسی مثل دلتنگی . حسی گنگ که خیلی وقته دچارش نشدم .
-چرا چه جور دلتنگی؟
-دلم میخواست بابا بود تا خوشبخت شدنم رو از نزدیک می دید .
و آهی حسرت بار کشید و با نگاهش به آسمون ابرها رونوازش کرد . من هم به یاد بابا افتادم . چقدر دلم میخواست حضور داشت . اما بهار هیچ وقت شاکی نمیشد . هیچ وقت:
-بهار از اینکه بابا نیست ناراحتی؟
بدون اینکه نگاهم کنه کیفش رو روی شونه اش مرتب کرد و گفت:
-نه ناراحت نیستم . نمیدونم اما دلم میخواست حضور داشت .حضورش باعث دلگرمی مامان میشد . میدونم در دلش چه خبر ه . من بابا رو خیلی دوست داشتم پاییز . اما میدونم که هر کسی یک روزی که میاد یک روی هم از دنیا میره . از این موضوع ناراحت نیستم . حقی برای خرده گرفتن به خدا ندارم . بنده ای که خودش داده رو دوباره گرفته . شاید البته که دعا میکنم اینطور نباشه اما شاید توی دنیای دیگه باز هم با بابا روبه رو شدم . اینطور که از شواهد امر پیداست هنوز نیاز داریم به تکمیل شدن و حالا حالاها باید بیایم و بریم . حالا حالاها زندگی های مختلفی در پیش داریم تا بفهمیم که من و خدا با هم خداییم . نه ما به تنهایی خدا . میدونی پاییز برای درک این موضوع چقدر نیاز به کمک داریم؟ نه نیاز به مادیات . نیاز به معنویات داریم نیاز به فهمیدن . اونقدر باید توی دنیاروحمون رو کامل کنیم و اطلاعات عمومی اش رو بالا ببریم که اون دنیا زرق و برق چشممون رو نگیره و بفهمیمم که بعد از بهشت مرحله ای هم وجود داره مرحله ای که دوباره برامون تصمیم گیری میشه . مرحله ای که بعد از صیقل پیدا کردن روحمون حالا دیگه پاکیم و برمیگردیم به ذاتمون . به ذات مقدسمون که همون خداست . همونی که از روح خداش در وجود انسان دمید .
-بهار چرا میریم جهنم؟ چرا دوباره میریم بهشت؟ اصلاً چی میشه بعدش؟ یه سری می گن تا ابد توی بهشت میمونیم . اما من نمیتونم این رو قبول کنم . چرا به چه دلیلی اصلاً معنی نمیده که ما همش توی بهشت بمونیم .
romangram.com | @romangram_com