#آیه_پارت_20
- چیزی شده پسرم؟
نگاهمو به شهاب دوختم که با عصبانیت نگاهش به من بود. با تعجب نگاهش کردم که رو به عزیز کرد و گفت:
- نه خانوم اسفندیاری.
هنوز با تعجب نگاهش می کردم که نگاهشو م*س*تقیم به چشمام دوخت.
- آیه ناهارت رو خوردی بیا بیرون کارت دارم!
و از پشت میز بلند شد و بیرون رفت.
- چه کار کردی، این طور رم کرده بود؟
شونه ای بالا انداختم.
- وا... منم تو کار این یارو موندم!
- بلند شو دختر برو ببین چی کارت داره.
با ترس نگاهی به عزیز کردم.
- می گم عزیز نکنه بخواد بلایی سرم بیاره هان؟
عزیز خنده ای کرد.
- برو دختر، بادمجون ...
- اِ، داشیتم عزیز؟
عزیز خنده ی بلندی سر داد که از جام بلند شدم و از ساختمون خارج شدم. معلوم نیست چی کارم داشت؟ نگاهی به اطراف کردم که شهابو ایستاده کنار استخر دیدم. با قدم های آروم به طرفش رفتم. با شنیدن صدای قدم هام با عصبانیت به طرفم برگشت. با دیدن قیافه سرخش یک قدم عقب رفتم!
- واقعاً مشکل تو با من چی می تونه باشه؟!
با تعجب نگاش کردم که یک قدم به من نزدیک تر شد و من هم دو قدم به عقب رفتم.
فریاد زد:
- بچه بازی راه انداختی دختره ی خیره سر؟ منم مثل تو خیلی از این بازی مسخره خوشم نمیاد می فهمی؟!
زبونم قفل شده بود. فقط نگاهم به قیافه عصبی شهاب بود.
- چیه، چرا این طور نگام می کنی هـــان؟! نکنه برای جلب توجه توی غذام فلفل می ریزی که غذا زهرمارم بشه؟ یا این که می خوای بهت توجه کنم؟
یک تای ابروم بالا رفت. فلفل ... غذا ...؟! انگار به خودم اومده باشم نگاهمو به ساختمون دوختم. لبخندی روی لبم قرار گرفت. صدای عزیز توی سرم تکرار شد. "خودتو ضعیف نشون نده!" اخمی کردم و نگاهمو به شهاب دوختم.
- صداتو بیار پایین.
قدم عقب برداشته رو جلو اومدم و رو به روش ایستادم.
- وقتی نه تو از من خوشت میاد نه من از تو این مسخره بازی رو چرا تمومش نمی کنی؟! بعدش تو جنبه ی خوردن غذای تندو نداری! اون رو پای جلب توجه من نذار! من هیچ علاقه ای برای جلب توجه ندارم!
پوزخندی زدم و ادامه دادم:
@romangram_com