#آسانسور_پارت_35

دكتر دامون محسني ....

نفسمو دادم بيرون و

دو ضربه به در زدم و دستگيره درو گرفتمو و درو باز كردم ....

پشت ميز ش نشسته بود و به ظاهر در حال نوشتن بود



- .گفته بوديد خدمت برسم ...



چشماشو اروم اورد بالا و بهم نگاهي كرد ....بعد از چند ثانيه خيره شدن به چهره مباركم .... سرشو تكوني داد و دوباره مشغول نوشتن شد ...



چند قدم بهش نزديك شدم ..كه .نگام به تقويم روي ميزش افتاد ...

اوه چه زود گذشت..مثل برق و باد ...

يعني امروز سيزدهمه .؟



.سرمو تكوني دادم و بهش خيره شدم

موهاي مشكي كه كمي روي پيشونيش ريخته بود.... .لب و دهني ميزون .... چشماي قهوه ای تيره ....با صورتي كشيده ..كه سفيد صورتش اولين چيزي بود كه چشم هر بيننده اي رو به خودش جلب مي كرد ....



محسني - من بايد با شما چيكار كنم ...؟

وهمراه با اين پرسشش... سرشو اورد بالا ....

romangram.com | @romangram_com