#آسانسور_پارت_119

- خوب... خوب... داشتم از اون بخش رد مي شدم..گفتم بيامو يه سري هم به ايشون بزنم ...

به خنده افتاده بود ...

يعني تو گند زدن يكم...چقدر زود دستمو برا همه رو مي كنم

بهزاد يكم اخلاقش تند هست... ولي مثل بچه هاست ....زود لج مي كنه ..زود قهر مي كنه و خيلي زود م اشتي...به مادرش رفته ...

همونطور كه سرم پايين بود فقط سرمو تكون دادم ...

"پس مادرش ديگه بايد چه اعجوبه اي باشه..خدا به داد عروس خانواده برسه ..حتما تا سر سال..بدبخت.. 10 باره جون به عزرائيل داده...چرا امروز من انقدر درباره مرگ فكر مي كنم ..استغفرالله "

- كي مرخص مي شن؟

دكتر سر شب امدو سري بهش زد ... گفت براي اينكه مشكلي پيش نياد ..بهتره فردا رو هم بمونه

ولي اين بچه كم طاقته ..با اصرار..... دكترو راضي كرد كه فردا مرخص بشه



دستمو بلند كردو مسيري رو نشونش دادم:

- لطفا از اين طرف

****

بلاخره بعد از يه ربع ساعتي رسيديم ...

- ممنون همين ب*غ*ل نگه داريد

از ماشين پياده شدم ...سرمو از پنجره كمي بردم تو ..

- خيلي ممنون...اگه شما نبوديد ..نمي دونم بايد تا كي منتظر ماشين وايميستادم

دست كرد تو جيب ب*غ*ليش و كارتي در اورد ...و به طرفم گرفت :

romangram.com | @romangram_com