#آسانسور_پارت_117
- شما بريد.... راهو بهتون نشون مي دم
هر دو ساكت شديم ..نفسمو دادم بيرون
- شما چرا .. تا اين موقع شب تو بيمارستان مونديد ؟
به طرفم برگشت..دنده رو عوض كرد
خودتون كه اخلاقشو ديديد....
- اهان بله ...
با خودم "كاملا واقفم .... دقيقا مثل سگ پاچه مي گيره "
و با اين فكر به پاچه هاي شلوار اتو كرده اش خيره شدم ...
- شما پدرشون هستيد؟
نه من دايشم
ابروهامو انداختم بالا
- چه جالب.... همش فكر مي كردم كه شما پدرش هستيد
و همينطور بي هوا پرسيدم
- پس چرا من پدرشونو نديدم ..امدن بيمارستان ديگه ..نه؟
ساكت شد و حرفي نزد ...
باز بي موقع حرف زده بودم ....بايد درستش مي كردم ..خدا كنه فقط گند نزنم
- ببخشيد نبايد مي پرسيدم
لبخندي زد :
romangram.com | @romangram_com