#آرشام_پارت_41

پیشنهاده چی از این بهتر؟"..-باشه حرفی نیست..کِی و کجا؟..--الان راه میافتم..هر کجا که تو بگی..-اوکی پس بیا تا اون موقع منم فکرامو می
کنم بهت میگم ..فعلا..--باشه..پس فعلا..اخیــــش..کاش یه چیز دیگه از خدا می خواستم..اینم از این..پاشو دلی خانم که در نبوده اون پیره
هاف هافو بزن به دشت و دمن یه نمه حال کن که وقتی برگرده بازم باید بری تو نقشه کوزت و بشور و بساب..از این موقعیتا خداییش کم گیر
میاد..به ساعتم نگاه کردم.. 11صبح بود..این موقع روز کجا بریم که بشه حسابی خوش گذروند؟..سریع زد به سرم که بریییییم..ایول همینه..هیچ
کجا مثله " باغ رویا " بهمون خوش نمی گذره..مطمئنم فرهاد هم قبول می کنه..در کل باهاش راحت بودم..مثل یه برادر..دوست..یه کسی که
سال هاست می شناسمش قبولش داشتم و همه جوره بهش اعتماد داشتم..تنها فردی بود که از اقوامم برام مونده بود..فرهاد بهترین پشتیبان
برام بود..و خوشحال بودم که لااقل الان اون رو دارم و می تونم روش حساب کنم..همیشه اینو بهش می گفتم.. و اون در جوابم می خندید و
می گفت « بهم همه چی میاد الا اینکه حامی کسی باشم..بابااااا انقدرمنو بزرگ نکن کوچیکتیم دلی خانمی ..»پسر شاد و مهربونی بود..در
کنارش بودن ادم رو به هیچ وجه خسته نمی کرد..ای کاش می شد به پری هم بگم باهامون بیاد..ولی خب شاید فرهاد خوشش نیاد..یا پری
راحت نباشه..همونطور که به این چیزا فکر می کردم لباسام رو هم پوشیدم..یه مانتوی سفید که کمی از زانوم بالاتر بود..یه شلوار پارچه ای
مشکی و کمی براق ..شال سفیدم که خط های کج و معوج مشکی و طوسی داشت که به رنگ خاکستری چشمام فوق العاده می اومد..کیفم هم
مشکی بود و کفشام سفید و طوسی..ترکیب جالبی بود..عادت نداشتم موهامو از شال بیرون بذارم..نمی دونم چرا بر خلافه هم سن و سالام از
اینکار خوشم نمی اومد..نه اینکه شال رو تا روی پیشونیم بکشم و..نه اصلا اینطوری نبودم..کمی از موهای جلوم از شال بیرون می زد ولی نه
اونطور که همه تا وسط سرشون رو بیرون می ریختن و..همیشه ساده بودم ولی بد فرم لباس نمی پوشیدم..نه جذب و بدن نما .. نه باز و
ریلکس..در حد تعادل که افراط هم نکرده باشم..زنگ خونه زده شد..از در ویلا که اومدم بیرون یکی از نره غولاش جلومو گرفت..مثلا اونجا می
ایستادن که از خونه محافظت کنند..با صدای نکره ش رو به من گفت: خانم کجا؟..با اخم نگام می کرد..منم یه اخم پررنگ تر ازماله خودش
تحویلش دادم و حق به جانب نگاش کردم..-هر کجا..باید به تو هم جواب پس بدم؟..--خودتون می دونید که اقا چی دستور دادن..-اره می دونم
لازم نیست از زبونه تو هم بشنوم..قبلا ازش اجازه گرفتم..--ولی کسی به من چیزی نگفت..رفتم تو شیکمش که سیر فحشش کنم و بگم "
گفته یا نگفته بکش کنار باد بیاد بینم "..که یکی از هم قُماش های خودش اومد جلو وگفت: بی خیالش شو ..رئیس به من گفته..بذار بره..نگاش
کرد : مطمئنی؟..--اره..اون موقع پست ِ تو نبود..یه کم نگام کرد..بعد هم هیکله قِناسِش رو کشید کنار..یه نگاهه چپ بهش انداختم و رد
شدم..در مواقعی که خونه نبود و زیر دستاش رو می فرستاد مرخصی منم یواشکی با ماشینش می زدم بیرون..اوایل از این جرات ها نداشتم ولی
خب توی این 3سال تونستم اعتمادشو جلب کنم..البته واسه ی این ازادی ها هم قانون می ذاشت..یکیش همون رسیدگی به مهمان ها
ودیگری گوش دادن به تمامه اوامرش بود..اون هم بدون چون و چرا..پولی که بهم نمی داد منم باید ازش سواستفاده می کردم دیگه..مفت مفت
هم که نمی شد..البته نه اینکه هیچ پولی بهم نده..منظورم کارمزد بود..وگرنه که 100سال یه بار چندرغاز مینداخت جلوم که به گدا می دادی
قهر می کرد می گفت ( می خوای یه چیزی هم من بهت بدم بیچاره تر از این نشی؟ ..)توقعی هم نداشتم..همون که جا داشتم و یه وقتایی بهم
ازادی می داد خودش خیلی بود..به دَرَک که براش خیلی کارا می کردم ولی لااقل بی ابرو نمی شدم..نون و جا بهم می داد خب به جاش براش
کار می کردم..میذاشت برم بیرون که خب حقم بود..گاهی که می خواستم برم بیرون واسه خرید و..می ذاشت با یکی از مدل پایین ترین
ماشیناش بزنم بیرون اونم با تایمی که برام مشخص می کرد که خب در مقابلش می شدم ساقی و کلفت و هزار تا کوفت و زهرمار دیگه..گاهی
هم به روم می اورد ولی باید بی خیالی طی می کردم..کار دیگه هم مگه می شد کرد؟..همین که از در رفتم بیرون ماشین فرهاد رو دیدم که
جلوی ویلا ترمزکرد..ماشینش یه پرشیای نقره ای بود..عینک افتابیش به چشماش بود وبا لبخنده جذابی از تو ماشین نگام می کرد..پاهاش که
معلوم نبود ولی یه بلوزه استین کوتاهه مردونه به رنگ سفید تنش بود که وقتی نزدیکش شدم دیدم یه بیت شعر از حافظ گوشه ی سمت چپ
از بلوزش نوشته شده ..مثل همیشه خوش تیپ و جذاب بود..پزشک مملکته دیگه..نشستم کنارش..با لبخند سلام کردم..جوابم رو داد..-- سلام
خانم پرستار..خوبی؟..- عــالی..اتیش کن بریم..یه کم از پشت عینک نگام کرد و خندید..--ای به چشم..نگفتی اتیش کنم بعدش کجا بریم؟..با
لبخند نگاش کردم..- اگه گفتی؟..عینکشو برداشت..چشمای مشکی و خوشحالش رو دیدم ..یه کم خیره شد تو چشمای خندون و
شیطونم..لبخندش رفته رفته پررنگ تر شد..سر تکون داد و عینکشو به چشم زد..همونطور که داشت حرکت می کرد گفت:-- باغ رویا؟..!دستمو
تو هوا تکون دادم و گفتم: ایول دکی جون زدی تو خال..بتازون این یابوی خوشگلت رو که بد جور حوصله م گرفته..-تو هنوز یاد نگرفتی به
ماشین نگی یابو؟.. سرمو به صندلی تکیه دادم .. از شیشه ی پنجره بیرون و نگاه کردم..آهنگش توپ بود..حرف نداشت(.. آهنگ «باورم کن» از
محسن یگانه )نه خودش موند نه خاطره هاشتنها چیزی که مونده جای خالیشهقصه ی دنباله دار رفتنش هنوز شبامثل یه ستاره از ذهنم رد
میشهدل خوشی هامو زیر پاش گذاشت و گذشتحالا فقط منم،منه بی انگیزهکسی که دنیای من بوده یه روزنبودنش داره دنیامو بهم میریزهباور
کنم یا نکنم قلبمو جا گذاشت و رفتطفلکی دله سادمو تو غم تنها گذاشت و رفت**نه خودش موند نه خاطره هاشدلخوشی هامو زیر پاش
گذاشت و گذشتهنوز هاج و واجم که چجوری شدهر کاری کردم که از پیشم نرهنمیدونستم که از این فاصله هااز این جدایی داره لذت
میبرهاون که میگفت مثله منه از جنس منهنمیدونستم دلش اینقدر از سنگهچقدر به خودم دروغی میگفتمالان هر جا باشه واسه ی من
دلتنگهباور کنم یا نکنم قلبمو جا گذاشت و رفتطفلکی دله سادمو تو غم تنها گذاشت و رفت********************رو کردم بهش و
با شیطنت خندیدم..-به به..چه اهنگایی گوش میدی..نکنه عاشق شدی و این وسط ما بیخبریم؟..نگاهه کوتاهی بهم انداخت و لبخند زد..--
چیه..بهم نمیاد؟..-چی؟..گوش دادن به این اهنگا؟..-- نخیر خانمه خوش حواس..عاشقی رو میگم..-اهاااان..یه کم جا به جا شدم و لبامو به نشونه
ی فکر کردن جمع کردم..ادامه دادم: نمی دونم..بهت که میاد..ولی بستگی داره ..ابروش و انداخت بالا..عینکش و از روی چشماش برداشت و
انداخت رو داشبورت..نیم نگاهی بهم انداخت و جدی گفت: یعنی چی که بستگی داره؟..بیرون و نگاه کردم..کلافه گفتم: چه می دونم..عجب
سوالایی می پرسیا..من که تا حالا عاشق نشدم بفهمم چی میگی..نگاش کردم..نُچی کرد و با لبخنده کجی سرشو تکون داد..به دستاش نگاه

@romangram_com