#آرامش_غربت_پارت_87

من ـ چیو؟

فریبا جون ـ میخواید کلاس راه بندازید؟

من ـ اگه شما راضی نیستید من حرفی ندارم!

فریبا جون یهو توپید به من:

ـ اگه شاگردات پسر بودن چی؟ اگه دستشون کج بود؟

خواستم جواب بدم که سالار مثه میوه ی نشسته خودشو انداخت وسط و گفت:

ـ خونه آرمین چی؟

فریبا جون چپ چپ نگاش کرد و گفت:

ـ دیگه چی؟ تو خونه یه پسر جوون تنها؟

آرمین ـ همچین میگید تنها انگار من چیکار این تحفه دارم..! ( و با دست به من اشاره کرد!)

اینبار من در سکوت چپ چپ نگاش کردم که خنده مازیار و سالار رفت هوا...

فریبا جون ـ خیلی هم دلت بخواد...

دوباره خنده این دوتا نکبت رفت هوا که فریبا جون گفت:


romangram.com | @romangram_com