#آرامش_غربت_پارت_168
من ـ نه همینجا خوبه!
آرمین ـ تعارف نبود ، کمک میخوام!
خندیدم و تکیه امو از در برداشتم و رفتم تو...به محض اینکه رفتم سمت تشت و خم شدم تا سام رو بگیرم یهو سام با دوتا دستش تلپ زد تو آب و کلی آب پخش شد تو سر و صورت من و آرمین! هم من هم آرمین جفتمون خندیدیم و سعی کردیم سام رو بگیریم ولی نمی شد!
من ـ سام دو دقیقه آروم بگیر ، زود یکم حمومت کنیم بیای بیرون!
سام آروم بود ولی هر از گاهی هی اذیت می کرد...اینقدر اذیت می کرد که من و آرمین نمیدونستیم بخندیم یا گریه کنیم از دستش! من سام رو نگه داشته بودم آرمین هم داشت سرشو می شست...یه لحظه نگام رفت سمت دستای مردونه اش....بعد نگامو از اون دستا گرفتم و به سمت صورتش هدایت کردم...سنگینی نگاهمو حس کرد و سرشو برگردوند و یه لبخند بهم زد...با خجالت سرمو انداختم پایین و رو سام آب ریختم تا کفا بره...
آروم آرمین رو صدا زدم:
ـ آرمین؟
آرمین ـ بله؟
من ـ امم...سام چطوری...خب دیشب...امم...
آرمین خندید و به من که از خجالت سرخ شده بودم نگاهی انداخت و با یه لحن خیلی قشنگی گفت:
ـ نگاش کن چه خجالتی هم می کشه! دیشب وقتی رفتم خونه به سام قول داده بودم که میذارم شب اونجا پیشت بمونه! ولی به قولم عمل نکردم! سامم جیغ جیغ که منو ببر پیش ویتا ، منو ببر پیش ویتا! فکر کن ساعت 12 شب هی می خواستم بیخیال شم ولی سام یه بند گریه می کرد! منم تاب دیدن گریه هاشو نداشتم! کلید خونتو برداشتم و راه افتادم سمت خونت...
بعد اومدم تو و دیدم خوابی خواستم بی سر و صدا بیام سام و بذارم بغلت که یهو سام چراغو روشن کرد! آخ بیتا گفتم الان با چماقت میای منو نفله می کنی!
romangram.com | @romangram_com