#آرامش_غربت_پارت_144
من ـ ســــــامی!
سام ـ ویتا دلم بلات تنگ شده بوت..!
از تهِ دل لبخندی زدم وگفتم:
ـ من بیشتر عزیزدل ویتا!
اسم جدیدمه! خخ!
سام همینطوری تو گوشی نفس نفس می زد که گفتم:
ـ خوبی توپولی؟
سام ـ خودت توپولی!
من ـ ای جونم قربونت برم عزیزم!
سام خندید و اینبار صدای فریبا جون تو گوشی پیچید:
ـ سلام بیتا...خوبی مادر؟ دلم برات خیلی تنگ شده بود!
با صدای ملوس و بچگانه ای گفتم:
ـ منم همینطووور! دل منم شده بود اندازه انگشت کوچیکه ی پای سمت راستِ یه مورچه! بـــوس فری جونم!
romangram.com | @romangram_com