#آرامش_غربت_پارت_111
ـ تو...!
آرمین با صدای مرموزی که تهِ دلمو انگار قلقلک دادن گفت:
ـ مثه این که بدتم نیومد!
کیه که بدش بیاد؟! (ای خاک تو سرت بیتا آدم باش! حالا خوبه نچسبیدن بهم اون تا عامل!)
خنده ریزی کردم از این فکرم که آرمین طور دیگه ای برداشت کرد و با تعجب ازم دور شد! وای بیتا گند زدی! با عجله دویدم سمتش و اون جلو جلو راه می رفت و من عقب عقب تا بتونم صورتشو ببینم و رو در رو باهاش حرف بزنم! از قصد هم وای نمیستاد...
من ـ آقای صدقی ، اون خندهه ، باور کنید یه فکری کردم خنده ام گرفت وگرنه به حرف شما نخندیدم!
آرمین ـ جدی؟
من ـ بله، نمیخوام چیز دیگه ای برداشت کنید...
آرمین ـ من خیلی وقته یه چیز دیگه برداشت کردم...
با ناراحتی گفتم:
ـ ولی من اونی که شما فکر می کنید نیستم...
آرمین ـ از کجا میدونی اون چیزی که راجع بهت فکر میکنم چیز بدی باشه؟!
یه لحظه سر جام ایستادم و وقتی دیدم آرمین دوباره داره ازم جلو میزنه ، شروع کردم به راه رفتن:
romangram.com | @romangram_com