#آرامش_غربت_پارت_103
من ـ حالا یه لحظه وایسا الان باز می کنم! باز نکنیا...!
اصلا خودمم تو کار این جمله بندیای ضایع ام موندم! از بس هول کردم برسو شوت کردم رو میز که صداش در اومد! بعد شالمو هول هولکی سرم کردم که البته نمی کردم سنگین تر بود! نصفش از جلو زده بود بیرون نصفش از پشت...ولی جلوییارو به هر بدبختی بود کردم تو و جوری وایسادم که ارمین موهای پشت سرمو نبینه!
من ـ حالا بیا تو...(زیر لب گفتم خبرت!)
آرمین ـ چیزی گفتی؟!
من ـ نه...
آرمین ـ این چه طرز شال بستنه؟
من ـ به شما ربطی نداره!
آرمین ـ به خاطر خودت گفتم!
و شونه ای بالا انداخت و به سمت تخت رفت...با حالت چندشی گفتم :
ـ اونجا؟!
آرمین ـ آره دیگه!
من ـ غلط کرد...
جلوی دهنمو گرفتم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com