#آلاگل_پارت_47

چشمکي زدم و گفتم_عااااليه.بريم....

??:??]

سوار تله کابين شديم ..روبه روي هم نشسته بوديم.ترسي از تله کابين و ارتفاعش نداشتم..

_خب تو تعريف کن آلا...تواين 7سال چيکارا کردي؟

لبخندي زدم و گفتم

_شما که يه دفعه اي رفتين من خيلي حالم بد شد ..تو بهترين دوستم بودي.مادر و پدرتو عاشقانه دوست داشتم و دارم..مامان و بابا که بي تابي هاي منو که مي ديدن شروع کردن به پيدا کردن شما... ولي دريغ از يه خبر کوچيک...

گذشت و خبري ازت نشد..شيما و شايان انقدر دورمو گرفتن تا کم کم فراموش کردم..

با اخم گفت

_شيما و شايان کي هستن ديگه؟

_همون دوستم ديگه...يادت نيست يه وقتايي مي اومدن خونمون ولي من فقط دور تو بودم...؟!

يکم فکر کرد و گفت

_اهان اره...يادم اومد..يادش بخير...

اهي کشيدم و گفتم _اره واقعا...يادش بخير دوران خوبي بود...!

romangram.com | @romangram_com