#آلاگل_پارت_45

رسيديم توچال!اي کاش ميرفتيم اسکي...

از ماشين پياده شديم و حرکت کرديم...

چرا تنها اومديم اصلا؟دلم اکيپ خودمونو ميخواد!

ميخواستم زودتر دليل رفتن فرزاد و خانوادش رو بدونم...با ترديد پرسيدم

_فرزاد..؟چي شد که يه دفعه رفتين؟چرا خبري ازتون نبود ؟ما..کلي دنبالتون گشتيم..

منتظر بهش نگاه کردم نفس عميقي کشيد و گفت

_7سال پيش...وقتي که تو 11سالت بود و من 19ساله بودم... يادته که بابام چيکاره بود؟

_اره يادمه..شرکت داروسازي داشت.

آهي کشيد و ادامه داد

_اره.. بابام يه شريک داشت.شريک بابا؛يه اختلاص ميلياردي ميکنه با کلي سند و مدرک از ايران ميره!قبل از اينکه کسي چيزي بفهمه...همه شواهدي که اون عوضي درست کرده بود نشون ميداد کاره باباست...بابا به معناي واقعي شکست ...!.

نه....! باورم نميشد... بلا به اين بزرگي به سرشون اومده و ما بي خبريم. ؟غرق مشکلات بودن و ما دنبال زندگي خودمون؟؟

_به هر دري ميزديم بسته بود!چاره اي نداشتيم.. بابا ميگفت نميخوام هيچکس بفهمه..ميگفت با اين همه مدرک کي باورش ميشه کار من نبوده؟آبروم ميره....

خيلي زود دادگاه تشکيل شد و بابا مجرم شناخته شد.. مامانم يه چشمش اشک بود يه چشمش خون..

romangram.com | @romangram_com