#آلاگل_پارت_21
_برو...
تا خونه مدام اشک ريختم...ماشين جلوي در خونه ايستاد...
آروم و ضعيف گفتم
_تو...تو ميدونستي عرفان با خواهر مهسا رابطه داره؟
_بخدا آلا من فکر نميکردم اين همون عرفان باشه.اخه تا حالا نديده بودمش و مهسا فقط يکبار حرفشو زد... _باشه...شب بخير.
مژگان_مواظب خودت باش خانومي.فردا ميام پيشت...
بدون حرف ديگه اي وارد خونه شدم...
بارون نم نم شروع به باريدن کرد...
??:??]
دلم نميخواست برم تو خونه...زير بارون شروع کردم به قدم زدم تا رسيدم به تاب گوشه حياط.. نشستم رو تاب و آروم تکون خوردم.. همه ي صحنه ها ي گذشته مثل يه فيلم از جلوي چشمام رد ميشد و من گاهي لبخند ميزدم گاهي قطره اشکي....
از اولين حرکات عرفان... روزي که جلوي مدرسه ديدمش..چجوري بود؟!اخم داشت نه؟!چقدر جذاب بود واسم...چقدر واسش ناز ميکردم...قرار اولمون...نازکردناي من حرفاي شيرين اون...عشقم گفتن هاش!!!
اس ام اس بازي هامون،حرف زدناي شبانمون پشت تلفن .. خنديدنام...چي ميگفت؟
_عشقم آروم بخند يه وقت کسي صداتو ميشنوه ..اونوقت عرفانتو از دست ميدي هاااا!!!
romangram.com | @romangram_com