#آلا_پارت_78

کف دستمو رو سینه اش گذاشت و آروم گفتم :سردار ول کن دستمو... این شغل منه ...
سردار با تأکید و جذبه خشک گفت:
تو ، زنِ منی،شغل تو وقتی ادامه پیدا می کنه که من اجازه بدم «شاکی تو چشماش نگاه کردم ، شاکی تر نگام کرد بازهم مباحثه و مجادله چشمامون ...» چیزی که فقط خودمون می فهمیم کجا تهدید می کنیم همو کجا تقدیر ، آرنجمو خواستم از دستش بکشم بیرون محکم تر گرفت و گفتم :شرط ضمن عقدِ...
سردار با حرص گفت : شرط ضمن عقدتو بزن رو دیوار خونه ، شغلی که صدای تو رو از صد متر فاصله من از پشت در می شنوم و با کس و ناکس هم ..... میکنه و تو می شی لات چاله میدون از نظر من شغل نیست .
با صدای آروم گفتم :نظرتو برای خودت نگه دار .
سلاله - بچه ها ! مانکن ها دارن نگاه می کنند؛ آلا به اندازه ی کافی اینجا رو کافه نمایش کرده .
برگشتم شاکی سلاله رو نگاه کردم و گفتم :
- من نمی تونم ناز مردا رو بکشم که با منت چیزی رو که حق منه بهم بدن.
سلاله - من نازشو نمی کشیدم داشتم راضیش می کردم .
- با چی راضی می کردی؟!
سلاله - بازبون ؛ با زبون خوش .
- مرتیکه عوضی ،ته زبون خوش تو یه شعار بود ، تو به خاطر یه (show) درگیر یه عوضی بشی ؟ که نمیدونی کیه ؟ نمی دونی چیکاره است ؟ من چنین اجازه ای به تو نمیدم سلاله ، در اینجارو تخته می کنم ولی نمیذارم به هر قیمتی به دستش بیاریم ، که تو مجبور بشی با ok دادن بهش باج بدی و باهاش رفت و آمد کنی .
سلاله با حرص بهم نگاه کرد و گفت : خیله خوب لازم نبود موضوعو انقدر باز کنی !
«سلاله با حرص رفت نشست برگشتم به سردار نگاه کردم ، پشت سرم ایستاده بود نگاهم کردو گفت»:
- ببین خودت میگی ...
- من چرت زیاد می گم خواهرمو سر جاش بشونم .
سردار به مانکن ها اشاره کرد و گفت : اونا چی میگن ؟
برگشتم دیدم جلو در ساختمونند، جیغ زدم :
- اونجا چرا ایستادید؟! دارید تمرین می کنید ؟! «همه شون رفتن داخل و برگشتم سردار لباشو رو هم گذاشت نخنده شاکی گفتم»: چیه ؟
سردار - یعنی عِرق مدیر بودن داری . «چشمم به شیرین افتاد که دم در ایستاده بود و گفتم»:
- سردار نظرم عوض شد ، شیرین ...
سردار - باز شروع کرد !
- آخه برای چی به تو زنگ می زنه ، من خودم این یارو رو سر جاش می شوندم .
سردار - شما بی جا می کنی که با جیغ جیغ و سرتق بازی با یه پسر حرف می زنی وخط و نشون می کشی ، سنگین باش زن حسابی ! یه فرقی با بقیه بکن ، منو بی غیرت نشون میدی به همه یا خودتو می خوای سلیطه نشون بدی ؟ اون قضیه عکسا اینم از این !
با مشت زدم تو شکمشو شاکی نگام کرد و گفتم :تو که با بابات اومدی .

@romangram_com