#آخته_پارت_45

- به درک که فهمید بره بمیره دفعه بعدم میریم اصلا!

با صدای عصبانی سرش داد زدم:

- دهنت رو می‌بندی یا خودم برات ببندم؟!

لبش را کج کرد و گفت:

- ها چته؟ خوشت میاد یه چادر سرت کن بگرد اینور اونور.

عصبانی دستی در موهای لختم فرو بردم و گفتم:

- اعصاب ندارم رو مخم نرو!

ریحان به سمتم آمد و کنارم روی مبل نشست، می‌خواست لیوانی را از روی میز بردارد که گفتم:

- از بقیه چه خبر؟

دستش روی هوا خشک ماند به سمتم برگشت و با نگاهی که سعی داشت طبیعی دروغ بگوید گفت:

- خبر ندارم!

romangram.com | @romangram_com