#آخرین_شعله_شمع_پارت_88

-البته که گفتم...مخالفتی نداره...
-باشه....
-با من بیا...داره آماده میشه برای جراحی...به یمن هم نشینی با یکی از دکترای این بیمارستان می تونی تا چند سانتی متری اتاق عمل همراهش باشی...البته یه چندتایی برگه هم باید امضا کنی...
لبخندی زد و همراهم شد.
-پس کجا میریم؟
-بیا اول یه چیز شیرین بخوریم بعد بریم
-ببخشید واقعا شما هم اذیت شدید چند ساعته هیچی نخوردید
با چشمانی گرد بهش زل زدم.
-تو داری از حال میری نه من!
نگاهی به تصویر خودش در آینه آسانسور انداخت. همون تار موهای لخت و نافرمون را دوباره به زیر شال فرو برد.
-باور کنید من خوبم...حالا یه بار از هوش رفتم دلیل نمیشه راه به راه ولو شم!
-فقط یه بار؟؟؟!!
با استفهام نگاهم کرد.
-کی بود که تو دستشویی دفتر وکالتِ داییم...
بلافاصله به یاد آورد و با شرمندگی واضحی که توی نگاهش بود میون حرفم پرید.
-بله..بله...یادم نبود...
با بی رحمی عامدانه ای ادامه دادم:( البته اون موقع شرایطت خاص بود..خون از دست داده بودی....) رنگ به رنگ شد و سرش را تا جایی که مهره های گردنش منعطف می شدند به سمت دیگری چرخوند.
بعد از لحظه ای نگاه مشتاقم را شکار کرد و گفت:
-همسایه تون مشکلی داشت؟
لبخندی کنج لبم نشست. تغییر موضع خوبی بود.
-یه کم تنهاست و اتفاقا یه کم هم اهل بیراهه رفتنه...
-خانومه یا پسرش؟
-پسرش
-مرد به اون گندگی!
-فقط بیست سالشه...
-واقعا؟ خیلی بزرگتر نشون میداد
-تو با اون حال خرابت اگه یه بچه را هم بچه فیل می دیدی تعجب نمی کردم !! ارسلان درشته ولی از لحاظ عقلی یه پسر پونزده ساله ست...
شونه ای بالا انداخت و از نمناکی ناگهانی نگاهش متوجه شدم که به یاداوری منظره صورت غرق به خون توکا، مشغوله .
نفس بلندی کشید و زمزمه کرد:( صحنه وحشتناکی بود...)
چیزی نگفتم. حق داشت.
******
ترلان
نوار زندگیم روی دور کند افتاده بود. هر لحظه و هر ثانیه اش را حس می کردم؛ کلنجار رفتن با حامد،
جستجوی راه حل برای رهایی از اون خونه، آشناییم با کیان، بازی خوردن تو گردونه گردون ذهن خلاق کیان، گم شدن هویتم و پیدا شدن پدر واقعیم، رو شدن دست قصه های شبانه مادرم و روبرویی با پدری که در تصورم هم نمی گنجید، رو شدن دست کیان و اسم واقعیش، بازی دو سر برد پیوند فرضی کلیه ام ، نقشه کشیدن مادرکیان و دست آخر شیطنت توکا و از لبه پنجره آویزون شدنش به بهانه چین نامرتب پرده ! و دماغ بسته بندی شده و صورت ورم کرده ش!

romangram.com | @romangram_com