رمان آخرین پناه

#آخرین_پناه_پارت_92

- تو چرا نرفتی؟؟؟؟؟؟؟؟
- قبول نیست من اول پرسیدم؟
- باشه بابا..
به دریا زل زد واهسته جوری که رادین به زحمت بشنوه گفت:
- خیسی دوست ندارم شایدم از دریا میترسم از وسعتش..شاید تمام این سالا سعی کردم خود به خودم تکیه کنم سعی کردم دیگه از پدرم کمک نگیرم مستقل باشم اما بازم نشد شاید تو ظاهرم نشون داده نشه اما از تو....
این حرفا فقط کاره رادینو سخت تر میکرد وهم مصمم ترش میکرد چون روحیشو میشناخت وهم سستش چون اردوان مانع کارش میشد...علاقه پناه به اردوان..
پناه برای گرفتن جواب از رادین به چشماش که حالا هاله ای احاته شون کرده بود نگاه کرد..رادین از فکر در اومد و جوابشو با لبخند داد..
- خب منم چون تونرفتی نرفتم دیگه...
با این حرفی که رادین زد حالا مصمم ترشده بود ..چطور میتنوست آروینیو انتخاب کنه که ازش گذشته بودو الان تو اب بود ؟؟؟اما رادین کنارش..اروین شاید توی همه لحظات چند ثانیه ای به سمتش میومد اما رادین عضو فعال بود وهمیشه بود...
- والیبال!!!!!!!
- هستم... با خوشحالی که در عرض همین چند دقیقه بهش تزیق شده بود به سمت زیرانداز حصیری رفت وتوپ والیبالو برداشت ...به سمت رادین که با لبخند نگاهش میکرد رفت در لحظه اخر نگاه خشم الود مادرش وبرق چشمان پدرش را دید. ..انقدر پدرش را دوست داشت که توجهی به خشم مادر نکردو با لبخندی پر رنگ تر به سمت رادین رفت.. چند دست تنهایی بازی کردندو بعد بقیه همه بهشون اضافه زدن شروین، ایه واردوانو ارشم توبازی اوردو خودش دودسته ساخت و اوناییی که اول اسمشون الف بود یه دسته کرد بقیه یه دسته اول همه شکایت کردن اما بعد خوششون اومد...آیه .آرش.اردوان.آروین یه گروه... پناه. ویندا شروین . رادین تو گروه مقابل.بالاخره با کلی مسخر بازیو شیطنت های شروین وجرزدناش گروهشون برنده شد..اردوان واروین غر میزدن که شما جر زنی کردید اما اونا قبول نمیکردن...بعد از خوردن جوجه که دست پخت آرشو اردوانو اقای فروتن بود کمی کنار دریا قدم زدن و دوباره دور هم جمع شدن...پناه رو به شروین گفت:
- میای مبارزه کنیم حوصله ام سر رفته..
شروین حالت ترسیده ای به خودش گرفتو گفت:
- همون دفعه قبل که دستمو شیکوندی بسمه..
- تقصیر خودته جدی نگرفتی
- جدی تر از اون مگه میدونه جنگ بود دختره بد هنوز جاش تیر میکشه ...
- باشه... بابا...
ونگاهشو به آرمان که با کمی فاصله ایستاده بود انداخت.. اردوان منظورشو فهمیدو از ارمان خواست که تو مبارزه همراهیش کنه..

romangram.com | @romangram_com