#آخرین_پناه_پارت_77
- کجا غیبت زد یهو؟؟؟
پناه با حرص تنه ای بهش زد که اگه باباش اونجا بود خیلی ناراحت میشد:
- مهم نیست!!
خیلی خودشوکنترل کرد که نگه( به تو چه).. وقتی پاشو تو سالن گذاشت تازه یاد اون مردا افتاده با با عصبانیت داد زد:
- بابا... مامان...
که باعث شد تمام مستخدمین دورش جمع شن..نیره خانوم جلو اومدو گفت:
- چی شده خانوم؟؟؟ اقا و خانوم نیستن..مشکلی پیش اومده
دلش نمیخواست نیره خانوم ناراحت کنه اما دست خودش نبود ...با شتاب از کنار نیره گذشته که باعث شد نیره رو زمین بیفته...دوید سمت اتاقش.. رادین متعجب صحنه رو نگاه میکرد...وبا خود فکر میکرد چی شده که پناه اینجوری شده ؟؟.هم از دیشب تاحالا با هاش سرد رفتار میکنه وهم اینکه الان خیلی ناراحتو عصبی به نظر میومد...صلاح ندونست که پیشش بره..
پناه خودش رو روی تخت انداخت از رفتاری که داشت خودشم ناراحت شده بود..ولی انگاری همه چیز دست به دست هم داده بود تا عصبیش کنن..
***
از اتاق اردوان بیرون اومد اردوان مثل همیشه با حرفاش دلگرم وقانع اش کرده بود..اما فقط یکی از مشغله های ذهنیشو از بین برده بود وهنوز قضیه ازدواج رادین آزارش میداد...هرچند درموردش بحثی پیش نمیومد اما پناه نگران بود...خودشو رو تخت انداخت ..تا به حال به این فکر نکرده بود که موقعیتی که پدرش داره باعث بشه که چند تا محافظو با دیگارد همیشه سایه به سایه همراهش باشن وتمام مدتی که خونه عموش بوده مراقبش بودن..حالا که از قضیه اطلاع پیدا کرده بود قرار شده بود که فردا یه بادیگارد که ازهمه شون بهتره بیادو باهم اشنا بشن واز این به بعد همیشه همراه پناه باشه..
یه لباس صورتی کمرنگ پوشید با شلوار لی موهاشم شونه کردو از بالا بست..امروز صبح تا 10 کلاس نداشتو پدرس ملاقات با باریگارو برای 8 صبح گذاشته بود دست به نرده از پله ها پایین رفت..هنوز کسی نیومده بود با دیدن نیره یاد برخورد بد دیروزش افتاد ...دلش میخواست از نیره معذرت خواهی کنه رفت سمت نیره که داشت میز صبحانه رو اماده میکرد.
- نیره خانوم..
- بله خانوم لبخند نیره خانوم پر از دلگیری بود
- من خب راستش من برای رفتار بد دیروزم معذرت میخوام..
- اینچه حرفیه خانوم
- ینی منو بخشیدی؟؟/
- نگید...
romangram.com | @romangram_com