#آخرین_پناه_پارت_75

- حالا بگو ببنینم چی شده که پناه تمنا گریه میکنه..
- دیوونه شده ..نسیم اگه بفهمی براچی گریه میکنم سر رو گردنم نمیذاری ؟؟
- چی شده؟؟؟؟
- منه احمق به خاطریه حرف اینجوری داغون شدم...
- چی؟؟؟
- بابام میخواد دختر فروتنو برا رادین بگیر فکر کنم عاشق شدم منه بدبخت....
- خو از میدون به درش کن ...
- نمیشه...
- پس فراموشش کن...
- شاید...
همون موقع مامان نسیم هم اومد..سلام کرد نیم ساعت نشست بعد به خونه برگشت...
***
از دیروز تا حالا رادینو ندیده بود..برای رفتن به دانشگاه اماده شد روزای اخر اسفند ماه بودو کمتر کلاسی برگذار میشد بچه هام فقط برای اینکه دورهم جمع شن به دانشگاه میومدن..پناه سعی کرد برای چند ساعت به رادین فکر نکنه وحرف امیر پورو وسط بکشه سامیار با تعجب گفت: - مطمئنی؟؟؟ - اوهوم آروین گفت...
- به نظر من بهتر اصلا به روش نیاری که فهمیدی اینجوری بدتر میشه ..
- نمیدونم شاید..
لعیا بحثو تغییر دادو گفت:
- دوروز دیگه تولدمه ها آتیش بازی هم داریم..
همه هورا گفتن ..

romangram.com | @romangram_com