#آخرین_پناه_پارت_38
- تو هنوز یاد نگرفتی باید اروم بیای پایین اخر میزنی دستو پاتو میشکنی ها!!
پناه جلو رفت گونه گلگون از عصبانیت آیه را بوسیدو گفت:
- الهی قربون مامان خوشگلم بشم ترک عادت موجب مرض است دوست داری دیونه میووونه شم هان؟؟
- تو هم با این ضرب المثلات برو برو فکر کرده الان خیلی عاقله
پناه حالتی ناراحت ودلخور به خود گرفتو از کنارش گذشت از کنار پدرش ورادین که مشغول صحبت بودند گذشت وپا درون اشپز خانه گذاشت ..نیره خانو م با دیدنش گفت:
- اِوا شما چرا اومدین انجا الان براتون شربت میارم میز ناهاره شما اقا رادینم الان اماده میکنم ..
چشمان پناه از حدقه زد بیرون وزمزمه کرد: - منو رادین.. - بله ساعت 3 ها اقای رادین گفتش که منتظر تون نمونیم با خودش غرید لعنت به این شانس!! شربتش را که درون سینی در دست نیره بود برداشت وهمراه او به سمت پدر و رادین رفتش... کنار پدرش نشست در لحظه ای نگاه خیره ای را روی خودش احساس کرد سرش را بالا اورد وبا دوچشم ابی روبه رو شد که خیلی سریع ازش چشم گرفتند .. چند نفس عصبی کشیده و رو به نیره گفت:
- من ناهار نمیخورم با دوستام یه چی زدم
نوع حرف زدنش باعث ناراحتی پدرش شد اما گفت:
- امروزم 4 بیدار شدی ؟؟؟
وانگشتش را به سمت چشمانش گرفت که یعنی چشمانت قرمزه پناه لبخندی زدو گفت:
- بله پدر
- ناهار که نمیخوری حداقل برو استراحت کن اخر سر خودتو از پا میندازی
پناه لبخندی زد گونه پدرش را بوسیدو گفت:
- پدر اونقدر که لذت میبرم اذیت نمیشم ولی چشم ..
وبه سمت پله ها دیوید در اخرین لحظه اخطار پدر همراهش بود:
- ارووووووم ....
با لرزیدن مبایلش روی شکمش بیدار شد ..برش داشت سیروان بودکه اس داده بود
romangram.com | @romangram_com