#آخرین_پناه_پارت_157
...
پرده رو کنار زد بارون با شدت میبارید وخودشو به شیشه میکوبید ....دره شیشه ای رو باز کرده بیرون رفت.... شاید میخواست بارون همه چیزو باخودش ببره حتی خودشو...
غصه خوردن زیره بارونو
هوای بد تهرونو
ببین ناله مجنونو
صدای منه داغونو
شب سرده زمستونو
منو تنهایی ودردو
یه دیوونه شبگردو
هوای ابریو سردووو...
....
پناه با ذوق به خیابون ها نگاه میکر چقدر این شهرو این کشورو دوست داشت هوا تاریک شهر با چراغا نیمه تاریک شده بود و زیبایی خاصی تشکیل داده بود وصدای بارون..
من اگه بخوام از این شهر دورشم
اگه مجبور شم حتی اگه مغرور شم
از خاطره ها م نمیشه دورشم
یامثه بعضی از ادمکا کورشم
اگه مجبورشم وای اگه مجبور شم
دوری کاری میکنه که رنجور شم
romangram.com | @romangram_com