#آخرین_پناه_پارت_148
کمی عقب رفت به سمت اتاقش..
- حالا که قراره من برای همیشه اینجا بمونم بهتره دیگه جلوی چشمم افتابی نشی ..دلم نمیخواد حضورتو همه جا حس کنم ناراحتم میکنه... جاتو با صبا عوض میکنی ...کافیه کوچک ترین خطایی مرتکب شی رادینم نمیتونه جلومو بگیره..وقتی حرف ادامای مثل تو میشه من از شیطانم پست تر میشم فراموش نکن...این لباس مسخره هم از تنت دربیار.. ولباس فرمتو بپوش دیگه نمیخوام توضیحی بدم...
صدای رادین اومد:
- چیزی شده؟ خوبی پناه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟...
نوع حرف زدنش نشون میداد که خیلی شوکه شده خوب حقم داشت پناهی که تو طول این مدت رنگ های تیره میپوشیدو خیلی ساده..حالا با لباس زیبا تنازانه مقابلش ایستاده بود...موهاشومحکم بالا سرش بسته بود که ابروهاش بالا رفته بودو قیافه شیطونی گرفته بود....چشمای ابیش در حصار خط مشکی رنگی خود نمایی میکردو زرشکی لباسش سفیدی پوستشو به رخ میکشید.....صدای پناه مثله همیشه محکم بود واین رادینو خوشحال میکرد..
- چیزی نیست خودم حلش کردم..
لبخند سطحی زد..به سمت اتاقشون راه افتاد...رادین هنوز تو شوک بود میخواست به سمت اتاقشون بره که ایستادو از طاهره خانوم که هنوز سرش پایین بود با تعجب پرسید:
- چی گفت؟؟ چی شده.؟؟؟
قبل از هر چیزی در اتاق باز شدو نیم تنه پناه از لاش بیرون اومد..
- گفتم که چیزی خاصی نبود رادین..
رفت..رادین به سمت در رفت..وارد اتاق شد لغزش چیزی روی پهلو هاش احساس کرد.... دستای پناه روی شکمش گره خود سرشو روی کتفش گذاشت..نفس عمیقی کشید..قبل از اینکه رادین حرفی بزنه ونظره شو تغییر بده گفت:
- ممنونم که بهم وقت دادی شرایتو هضم کنم..تو این چند روز فهمیدم که چقدر دوست دارم واینکه..
رادین برگشت سمت پناه بی هوا بغلش کردو چند دور چرخوندش..پناه جیغ میزدو میخندید:
- وای بذارم زمین کمرت درد میگیره هااااا؟؟!!
خودشو رو تخت پرت کرد پناه افتاد روش هنوزم میخندید .این رادینو خوشحال کرده بود میدونست که پناه نمیخواد درمورد چند دیقه پیش حرف بزنه ....همین که حالش خوب شده بود کافیه...در گوشش زمزمه کرد:
- عاشقتم...
تایپ کرد:
romangram.com | @romangram_com