#آخرین_پناه_پارت_113
با مادرشم چند کلمه حرف زد اما به صمیمیت پدرش نبود ......هرگز نفهمید چرامادرش انقدر باهاش سرد رفتار میکنه.... البته بعضی جاها از دستش میرفتو مهربون میشد..یهو بغض شکست... چند دیقه گذشت صورتشو با اب یخ شست .از پله پایین رفت..رادین هنوز روی صندلی نشسته بود از پشت یه دونه محکم کوبید به بازشوش...
- پسر تو که هنوز داری میخوری..
یه لحظه نگاهش به یاسی افتاده که پر از خشم بود یه لبخند پهن بهش تحویل داد..رادین بازوشو مالید..
- پناه دستت خیلی سنگینه ها...
- قابلی نداره.....
- میدونستم نمیگرفتمت..
- هنوزم دیر نشده اقای تمنا ماهیو هروقت از اب بگیری زنده است..
رادین شوخی میکرد اما پناه جدی شد شاید چون این حرفو جلو یاسی زد..رادین متعجب به پناه که جدی نگاهش میکرد نگاه کرد واروم اسمشو زمزمه کرد:
- پناه.. پ
ناه بحثو عوض کرد شاید نباید زیادی مهم میگرفتش:
- پیش به سوی فوضولی...
اما رادین خوب میدونست که پناه شاید گذشته باشه اما فراموش نمیکنه هنوزم ناراحته حق بهش میداد خودشم از حرفی که زده بو پشیمون شد...اما اون فقط یه شوخی بود... عصبی مشتی روی میز کوبید... جدای این دو یاسی بود که از حرف رادین لبخند محوی روی لبش نشسته بودو از حرف پناه تعجب کرده بود..با صدایی به رادین نگاه کرد که اخماش توهمه و به راهی که پناه ازش رفته نگاه میکنه....
پناه به سمتی از خونه راه افتاد همونطور که حدسشو میزد اشپزخونه بود ....یه اشپز خونه مجهز که دو دختروطاهره خانوم توش کار میکردند.... لبخند تلخی زدو خسته نباشیدی گفتو برگشت ....باید طبقه های بالا هم نگاهی میانداخت .....طبقه دوم هم چند تا اتاق بود به همراه اتاق خودشون نرده ها رو گرفتو به سمته طبقه بالا رفت طبقه بالا تعداد اتاقاش کم بود اما یه سال بزرگ وشیک وجود داشت....خسته از یه چرخیدنه مسخره که فقط میخواست فکرشو منحرف کنه برشت پایین ..
رادین روی تخت نشست .به جز چراغ خواب چراغا خاموش بود چند دیقه گذشت تا اندام پناهو تو هوای نیمه تاریک اتاق پیدا شد...چند ثانیه طول کشید تا پناه بهش نزدیک شه بلند شدو آهسته بغلش کرد:
- معذرت میخوام اصلا فردا جلو همه کولی میدم بهت خوبه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
- عالیه......
پناه خودش میدونست که فقطو فقط برای خالیکردن حرصش اینو گفته اون هیچ وقت با رادین این کارو نمیکرد......
شدت نوری که به چشمش میخود باعث شد بالشو از زیره سرش برداره روی سرش بذاره...چند دیقه گذشت ولی هیچ فرقی نکرد:
romangram.com | @romangram_com