#آخرین_پناه_پارت_111
بعد یاسی جلو اومد وچند تیکه گوشت کباب شده با هویج وسیبزمینیو لیمو با مهارت خاصی توی ظرف چیدو جلوش گذاشت .. پناهم دستاشو گذاشت زیر سرشو زل زد بهش هنوز چنگالو به دهنش نزدیک نکرده بود که کلافه گذاشتش تو ظرف:
- میشه نگاه نکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
- نه خیرم جرزنی نکن حالا نوبته تو...
ولبخند روی لبش پررنگ تر شده بود نگاهی به یاسی انداخت صورتش قرمز شده بود به خاطر کلافگی رادین از دست پناه عصبی بود..هیچ وقت فکرشونمیکرد که یه روز رادین بره ایرانو دست یه دخترو بگیرو بیاره اینجا ..نفساش تندو عصبی بود..این موضوع لبخند پناهو پررنگ تر کرد..
- تسلیم اما باید بهم کولی بدی....
رادین با چشمای در اومده داد زد :
- چی؟؟؟؟؟؟؟؟
یاسی که کبود شده بود..پناه خندید...
- اوه رادین خیلی بدی ماه عسلم کوفتم شد...
- اوفففففففففففف از دسته تو
- رادین بیخیال شوخی کردم...غذاتو بخور..
از پشت میز بلند شد ...از پشت رادینو بغل کرد وگونشو بوسید:
- راحت غذاتو بخور...
بغض بدی تو گلوش چنگ انداخت...نا خواسته به یه دختره پایین تر از خودش حسودی میکرد این حس عذابش میداد ..مغزش باد کرده بود نمیخواست حتی یه درصدم شده به از دست دادن رادین فکر کنه صدای یاسی که مخاطبش رادین بود روی مخش خط انداخت:
- حالتون خوبه ..
عصبی پله ها رو بالا رفت به سمت اتاقشون رفت گوشیشو از کیفش در اورد از قبل پرواز خاموش بود...روشنش کرد و زنگ زد به باباش...
- چه عجب خوشگل بابایی..
- بابایی معذرت ....خوابم برد...
romangram.com | @romangram_com