#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_1


همه چیز برای من یک بازی بود

یک بازی تلخ و اجباری

اصلانمی دونستم با این بازی چی به سر خودم و اون بیچاره میاد

فقط برام آبروی بابام مهم بود

اما اون بیچاره

تقصیری نداشت

مجبور بودم در برابر نگاه های سرد و پرسش گرانه اش فقط سرم رو بندازم پایین و سهم اون فقط سکوت بود

سکوت!

صدای خرد شدن غرور و احساس و شخصیتش رو می شنیدم اما...

کاری از دستم برنمی اومد. خودمم بازیچه بودم!

این لکه ی ننگی بود که داشت آبروی چندین ساله ی بابام رو می برد. چاره ای نبود!

نمی دونستم تا کی باید همدیگر رو تحمل کنیم اما بد کردم باهاش! خیلی بد!

اما هر چی بود باید خودم رو آماده ی یه زندگی جهنمی و شوم که در انتظارم بود می کردم

romangram.com | @romangram_com