#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_45
گریه میکردم و مینوشتم . چرا باید سرنوشت من به اینجا می کشیده نمیدونم.
نامه رو گذاشتم تو اتاق کار بابا روی میزش . سعی کردم چند ساعت باقی مونده تا صبح رو بخوابم
با تموم وجودم مامان و ب*غ*ل کرده بودم و به خودم فشارش میدادم و گریه میکرد . من چیکار دارم میکنم ، چطور میتونم به مدت زمان طولانی مامان و نبینم . مامان در حالی که گریه میکرد اشکام و پاک کرد و گفت :
- مواظب خودت باش الین . اگه اتفاقی افتاد بهم خبر بده
- باشه مامان جونم . دلم واست خیلی تنگ میشه مامانی
سیاوش در حالی که خودش هم اشک تو چشماش جمع شده بود گفت :
- اه الین بسته دیگه چقدر گریه میکنی ، آدم اینقدر وابسته . اگه الان شوهر کرده بودی بچه ات هم سن من بود .
یه لبخند کم جون زدم وبه زور از مامان دل کندم . بعد از کلی سفارش از طرف مامان باهاش بالاخره خداحافظی کردم و رفتم سوار ماشین سیاوش شدم . تا جایی که معلوم بود مامان و از پشت شیشه ماشین نگاه کردم تا بالاخره دور دور شد . سیاوش دستم و گرفت و گفت :
- چرا اینجوری میکنی با خودت . مگه میخوای خدایی نکرده بمیری که اینقدر داری گریه میکنی . بسته الین . یه کاری نکن که پشیمون بشم
اشکام و پاک کرد و حرفی نزدم . ولی هنوز بغض داشتم . احساس میکردم گند زده شده به زندگیم .
سیاوش منو جلوی یه آژانس پیاده کرد و واسم یه ماشین گرفت تا بتونم با اون چمدون سنگین تا جلوی در خونه برم و واسم مشکلی پیش نیاد . نمیخواستیم کسی از افراد اون خونه ما رو با هم ببینه و فکر بدی بکنه.
یه سیم کارت بهم داد و گفت در اولین فرصت با سیم کارت خودم عوضش کنم . به سختی از سیاوشم دل کند و رفتم سمت سرنوشتی که واسه فرار از ماکان انتخاب کرده بودم
داشتم قهوم و آروم آروم میخوردم ، یکم آروم شده بودم .نمیخواستم کم بیارم ، از الان باید میشدم همون الین قبلی که بودم .نه یه دختر ضعیف تو سری خور
- الین جان امشب روشا با حامین رفته خونه خواهرم . امشب و خوب استراحت کن . اگر میخوای وسایلت جا به چا کن تا فردا با افراد خونه آشنا بشی .ما ساعت 8 صبح معمولا صبحانه میخوریم ، ناهار ساعت 1 و شام هم ساعت 9 . مشکلی نداری عزیزم ؟
- نه مریم جون . مشکلی نیست
- باشه خانمی پس فردا صبح سر میز صبحانه میبینمت
از مریم جون تشکر کردم و همون خانمی که روز اول در رو برام باز کرد و الان میدونستم اسمش فرح خانم ، منو به اتاقم راهنمایی کرد . تا اونجایی که من دیده بودم طبقه اول یه سالن خیلی بزرگ بود که دو تا در سمت چپش بود که هنوز نمیدونست به کجا راه داره . سمت راست سالن هم یه سالن خصوصی کوچیک بود که سه تا اتاق داشت . که یکیش همون اتاق کار بود که من با مریم جون حرف زدم توش. وسط سالن یه راه پله خیلی خوشگل بود که طبقه بالا راه داشت . اتاق منم طبقه بالا بود . اونجا هم یه هال و پذیرایی خیلی خوشگل داشت که که فرح خانم منو به سمت راروی گوشه سالن راهنمایی کرد و اتاقم ونشون داد و واسم توضیح داد که اتاق روشا کنار اتاق منه . و کنار اون هم اتاق حامین ، پسره مریم جون . اتاق روبه روی من هم کتابخونه بود و دوتا اتاق دیگه هم طف دیگه سالن بود که فرح خانم توضیح داد اتاق میهمان. کلا همه چیز خونه شیک و طبق آخرین مد بود . معلوم بود مریم جون سلیقه خوبی داره . ازش تشکر کردم وارد اتاق شدم
یه اتاق نورگیر و دلباز که یه پنجره بزرگ که رو به حیاط باز میشد . رنگ اتاق یاسی بود . یک تخت با یک روتختی بنفش خوشرنگ و یک پاتختی و میز آرایش سفید وخوشگل با یک میز تحریر با یه کتاب خونه کوچولو وسایل اتاق و تشکیل میداد . یه در سمت چپ اتاق بود . رفتم بازش کردم و دیدم درست حدس زدم یه حمام و دستشویی کوچولو و خوشگل بود ، رفتم سمت پنجره و حیاط رو نگاه کردم . عاشق این پنجره شدم ومنظره رو به روم . خوشم اومد از اتاق . وسایل ساده و شیکی داشت . رفتم روی تخت دراز کشیدم و رفتم تو فکر . با خودم گفتم .
romangram.com | @romangram_com