#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_68

براقی.از پاهاش اومدم بالاتر و به قیافه خشن یه مرد غریبه رسیدم.چه اخمایی کرده،بیا منو بخور
با اخم بهش زل زدمو گفتم:
_کاری دارین؟
با لحن خشنی گفت:
_یکی بیرون کارت داره.
با تعجب گفتم:
_اصلا شما کی هستی؟!
پوزخندی زدو گفت:
_یکی از نگهبانا.
عقب گرد گردو رفت بیرون.با تعجب مسیر رفتنشو دنبال کردم،چقد خشن بود.کفشامو پام کردمو بلند شدم پاهام خیلی درد میکرد،لنگون
لنگون خودم رو به سمت در ویلا کشوندم نگاهی به ورودی ویلا انداختم،کسی نبود.با تعجب گردن کشیدم ولی کسی رو ندیدم یه بویی ب
مشامم پیچید."نیناویچی" عطری ک قبلا استفاده میکردم.."گذشتـــــہ."..
ناخوداگاه کشیده شدم سمت مسیری که بوی عطر منو میبرد.ترسیده و مضطرب بودم،داشتم به پشت ویلا نزدیک میشدم.کاش به یکی
میگفتم،یا حداقل گوشیمو همرام میاوردم لعنتی،خواستم عقب گرد کنم،اما یه نیرویی جلومو میگرفت.نگاهم به زیر پاهام افتاد پر گلبرگ پر
پر شده رز زرد و مشکی بود،حتی قطره های خون هم دیده میشد.زیر لب زمزمه کردم لعنتی چرا دست از سرم بر نمیداری؟صدای
موزیک اهسته ای میومد.."عروس مردگان."...
بازم گذشته....
هر لحظه خاطرات جلو چشام پررنگ تر میشد.مسیری رو که داشتم میرفتم غریبه بنظر میومد و به هیچ وجه به ویلا دید نداشت.عطر
نینا ویچی،موسیقی اروم عروس مردگان داشت دیوونم میکرد.شوری اشک رو تو دهنم حس کردم.یهو صدای کابوس رویاهام رو از
پشت سرم شنیدم که لرزه به تنم انداخت:
_به جهنمی که برات درست کردم خوش اومدی خانوم کوچولوی من....
*
با وحشت به سمت صدا برگشتم،اما چیزی ندیدم.با صدای وحشت زده ای فریاد زدم:

romangram.com | @romangram_com