#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_47
_اومدی پسر؟
جوابی دریافت نکرد. رو پاشنه پاهاش چرخید رخ به رخش قرار گرفت.نگاهشو ب چشمای بی روح پسر انداخت ضربه ای به سرشونش
زد و با لحن هیجان زده ای که پسر به شدت ازش متنفر بود گفت:
_الان دلت برای کی تنگ شده؟
پسر پوزخند تلخی زد خیلی وقت بود که حرفی برای گفتن نداشت مرد خنده ای شیطانی کرد و گفت:
_نمیدونی که چه اتیشی به پا کردم.
پسر با چشمای منتظر به یکی از رقت انگیز ترین ادمای عمرش زل زد دلش گواه بد میداد،مرد ترس و اضطراب رو تو چشمای پسر
میدید و لذت میبرد. دست برد و گوشیش رو از جیبش در اورد، ثانیه ها برای اون پسر به کندی میگذشت یه حسی بهش میگفت که اتفاق
بدی قراره بیفته مرد رو فیلم مورد نظرش پلی کرد و گوشی روبه دست پسر داد و با لذت به پسر چشم دوخت پسر با چشم های گشاد شده
شده به حوای داخل فیلم زل زد.اب دهنشو به سختی قورت داد حوایی که زانو زد و افتاد رو زمین گوشی کنار گوشش بود،و بعداز چند
لحظه بیهوش شد.
و دو مردی که به حواش نزدیک شدنو....
از خشم به نفس نفس افتاده بود.گوشی رو پرت کرد و یقه ی مرد رو گرفت و گفت:
_اخه اشغا ِل رذل تو با اون دختر چیکار داری؟من که اینجام چرا حوا رو عذاب میدی؟
و مرد در حالی که قهقهه های شیطانی میزد با لذت وصف نشدنی گفت:
_حالا این تازه شروع بازیه منه،حوات باید بیشتر تقویت شه.
پسر از خشم احساس میکرد در حال دیوونه شدنه،حالش از خودش بهم میخورد...
*
از خودش گله داشت که نمیتونه از حوا محافظت کنه با صدای پراز خشم و امیخته ب بغضی گفت:
_تقاص همه ی کاراتو پس میدی،تقاص دل شکسته ی حوامو پس میدی،تقاص این حالمو پس میدی.بعد به تندی رفت سمت اتاقی که چند سالی میشد اونجا زندگیشو میگذروند و مردی که با این حرف پسر به فکر فرو رفته بود، "تقاص"
مرد با خودش گفت"مگه من چیکار کرده بودم که ازم گرفتینش؟این دنیا پر از خشمه،پر از نفرته،پس باید با نفرت بزرگ شیو نسبت به
هیچکس دلسوزی نکنی"
~~~~~ازنگاه ازاد~~~~~
romangram.com | @romangram_com